مشهد و خاطره هاش
درست یک هفته پیش چنین لحظه هایی مشهد بودیم.لحظه هایی که پر از رنگ آرامش بود.همیشه توی خاطراتم نوشتم ، دلم میخاد یه گوشه از صحن بشینم درست روبروی گنبد طلا ، و ساعتها به پرچم بالای گنبد نگاه کنم که تو باد تاب میخوره....و یکی یکی آرزوهام و از دلم بگذرونم.آرزوهایی که اون لحظه، اضطراب از قلم افتادن یه دونه ش باعث میشه همه ش از یادم بره. این بار مشهد حال و هوای دیگه ای داشت.حال و هوای محرم....و حرم سرتاسر مشکی پوش محرم.....هر طرف که سر میچرخوندی و سرت رو بالا میگرفتی ،با دیدن پرچم ها و پرده های محرم و نوشته هاشون، اشک تو چشمات جمع میشد..... لبیک یا حسین مهلاً مهلا یا زهرا السلام علی شیب الخصیب لا یوم کیوم...
نویسنده :
🌸Shadab🌸
19:56