دیار ماه

خاطرات زندگی مون

از تو برای تو....

یک روز مونده تا تولدت زیباترین...... بالخره باید یه نفر باشه از تو برای تو بنویسه! از این روزایی که بخاطر تو جوجه ی یک ونیم کیلویی پر از پیچ و خم شده..... و این رسالت رو به عهده میگیرم و از حالا بخشی از خاطرات قشنگ این خونه مجازی به تو تعلق داره....... عاشقتم ، مهرماهیِ مهربون
18 مهر 1396

مشهد و خاطره هاش

درست یک هفته پیش چنین لحظه هایی مشهد بودیم.لحظه هایی که پر از رنگ آرامش بود.همیشه توی خاطراتم نوشتم ، دلم میخاد یه گوشه از صحن بشینم درست روبروی گنبد طلا ، و ساعتها به پرچم بالای گنبد نگاه کنم که تو باد تاب میخوره....و یکی یکی آرزوهام و از دلم بگذرونم.آرزوهایی که اون لحظه، اضطراب از قلم افتادن یه دونه ش باعث میشه همه ش از یادم بره.   این بار مشهد حال و هوای دیگه ای داشت.حال و هوای محرم....و حرم سرتاسر مشکی پوش محرم.....هر طرف که سر میچرخوندی و سرت رو بالا میگرفتی ،با دیدن پرچم ها و پرده های محرم و نوشته هاشون، اشک تو چشمات جمع میشد..... لبیک یا حسین  مهلاً مهلا یا زهرا  السلام علی شیب الخصیب  لا یوم کیوم...
11 مهر 1396

گریز از درس و دانشگاه😎

رسیده وقت رفتن.....هم سه ماه شیرین و دلچسب تابستون تموم شد و هم دهه محرم گذشت و ده روز از مهر نیز هم.....و اکنون وقت بازگشت به دیار درس و دانشگاه ست ولی انگیزه مقاومتی که من اول هر ترم برای پیچوندن اهواز رفتن دارم ، اگه برای درس خوندن داشتم تا حالا احتمالا دانشمندی شده بودم برا خودم......و این داستان در شروع هر ترم ادامه دارد.......امروز دوشنبه ست و از فردا کلاسها رسما تشکیل میشه اما با رفتنم و حضور بهم رساندن در کلاسهای سه شنبه و چهارشنبه باعث میشه پنجشنبه و جمعه ی مملو از افسردگی در انتظارم باشه.صد سال دراز هم بگذره از متنفر بودن آخر هفته های خوابگاهی چیزی کم نمیشه.کلا یه جور خاصی غیر قابل تحمله.یه جور خاصی سرد و بی روح و بی مزه س.حتی اگه ...
10 مهر 1396

شروع محرم+ حفظ سوره نور + مشهد

دست ما را به محرم برسانید فقط من اگر در زدم این بار نرانید فقط..... امشب اولین شب محرم ۱۴۳۹ هست و بسیار خوشحالم که بعد از دو سال دهه اول محرم رو شهر خودم هستم.قبل ترها محرم تو پاییز بود ، حوالی آبان و آذر ، شبها درس که میخوندم ، صدای تکیه ها و دسته های محله می پیچید تو اتاقم ولی همیشه این حال و هوا رو دوست داشتم ، گاهی وقتها هم شب های دهه اول ، به محله های قدیمی شهر میرفتیم و تکیه ها و عزاداری ها رو میدیدیم.بعدتر از اون وقتی به دانشگاه رفتم شب های محرم ، وقتی به حیاط میرفتم صداهایی از تکیه ها و عزاداری ها میشنیدم که برام ترسناک بودن ، اونوقت که ترم اول بودم بعضی شبها لبه ی خوض آبی و خالی از آب توی حیاط مینشستم، چشم میدوختم به نخل های کنار ...
30 شهريور 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیار ماه می باشد