دیار ماه

خاطرات زندگی مون

همراه با خاطرات من

دیار ماه

یادداشت هایی از روزمره های امروز برای فردا

نوروز سال ۱۴۰۲

همیشه بهار و سال نو منو یاد وبلاگ قدیمی م میندازه....خاطراتمو مرور میکنم ؛ روزایی که گذشت ، چه روزای خوب و چه روزای بد‌.....زندگی خیلی سریعتر از اونچه فکرشو میکنیم میگذره.... دلم برای روزای جوونیم تنگ میشه..‌‌برای روزای ۲۰ سالگیم ، روزای دانشجوییم ، خاطرات دخترخاله شدنم و کوچولویی که یه طور عجیب غریبی دوسش داشتم و حالا برا خودش خانوم کوچولوی خوشگلی شده.... سالی که گذشت سال عروسی ما بود....با روزای پر هیجان تب و تاب عروسیمون، خونه دار شدن، ماشین دار شدن ، و زیر یک سقف رفتن ما و چالشهای شروع زندگی مشترک مون.... و نوروز امسالم گذشت و روزای  باهم بودن ما که نوروز سال ۱۴۰۰ شروع شده بود ، دومین سالش رو پشت سر گذاش...
14 فروردين 1402

🧡

از تصور گرفتنش با دستای کوچولوت و ذوق کردنت دلم آب میشه،  بمونه به یادگار از اولین جغجغه ای که برات بافتم🧡 ...
13 تير 1401

نوروز سال یک🌸

عید واقعنی تموم شد  ، مصطفی جان من همین الان رفت اهواز و دلم از رفتنش گرفته خیلی سعی کردم دم رفتنش گریه نکنم و گریه هامو بزارم برای بعد از اینکه رفت ..... پارسال بعد از عید  بود که برای اولین بار رفتیم بیرون ، اولین باری که حرفای عاشقانه ی قلب مهربون شو بهم گفت ، اولین باری که از دوست داشتن برام گفت  و موقع برگشتن گفت شما بیا اینطرف وایسا  و خودش سمت ماشینا وایساد...کنار آب رفتیم سمت امامزاده رودبند، چه روز شیرین و پر استرسی بود و چقدر دلم میخاد یکبار دیگه به اون روزا برگردم.....یه شاخه گل کادو پیچ شده بهم داد ، اون روزای اول آشنایی مون  زیاد گل میخرید یادش بخیر الانا دیگه نه دلم برا گل های کادو پیچ شده ش تنگ ش...
16 فروردين 1401

یکسالگی شروع دنیامون🌸

یک سال پیش بود، ۸ فروردین، شب نیمه شعبان، شبی که برای اولین بار دیدمش، از پشت پنجره اتاقم دیدمش، یه بچه ی سر به زیر مظلوم با لباس آبی که پشت باکس گلای تو دستش گم شده بود، درست یکسال پیش بود که ما برای اولین بار روبروی هم نشستیم، تو وجود هرکدوم مون هزار جور استرس و خجالت بود، حتی خجالت می کشیدیم سرمون و بلند کنیم.هیچکدوممون تجربه ی همچین جلسه رسمی و نداشتیم .... من تو اون روزا زندگیم پر از تنش و سختی و فشار بود، بابام بخاطر مشکلات و کارهای بیرون و یکسری مسائل با ما بد شده بود ، میومد خونه تمام عصبانیت هاش و سر ما خالی میکرد ، تو یه کلمه بگم زندگیمون زهر بود، تو اون شرایط حساسی که من نیاز به راهنمایی و صحبت های یک پدر احتیاج داشتم فقط باهام د...
8 فروردين 1401

در آستانه ی سال نو💗

بعد از کلی وقت دلتنگ شدم برای اینجا و خاطراتی که  یه روزایی اینجا ثبت میشد..... برگشتم و یه نگاهی انداختم به گذشته ، به سالهایی که سپری شد....از شش سال پیش تا حالا..‌‌چقدر زود گذشت مثل یه خواب کوتاه .... با خودم میگم شاید یه روزی تو سالهای پیری کنار پنجره ی رو به دار و درختای خونمون تو شیراز زیبا نشسته باشم و به این فکر کنم که  تمام سالهای زندگی به کوتاهی یه خواب گذشت..... دلم تنگ شده برای همه روزهایی که خاطراتش و اینجا نوشتم،  روزایی که دانشجو بودم ،ترم های اول، تولد هانا ، ارشد قبول شدنم ، برای روزای ۲۰ سالگی،  برای سالهای ۹۵ ، ۹۶...چقدر بچه بودم، چقدررر حال و هوای زندگیم خیلی با الا...
28 اسفند 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیار ماه می باشد